loading...

کریمی مشاور بیمه

Content extracted from http://bime519330.blog.ir/rss/?1739492401

بازدید : 450
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 2:12
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کریمی مشاور بیمه

مثل هر شب دیر به خانه آمد. حوصله جواب و پرسش‌های مادرش را نداشت. خودش هم از بیکاری خسته شده بود. صاحبخانه دوباره پولش را می‌خواست. در آمد پدرش که کارگری ساده بود، هزینه‌ها را کفاف نمی‌کرد. همین دیروز با مادرش دعوایش شد. فریاد زد: می‌گویی چه کار کنم؟ کار پیدا نمی‌شود. و مادر سکوت کرده بود. وارد‌هال شد. همه خواب بودند. مادر یادداشتی برایش گذاشته بود: "امیر جان، دیگر برای پیدا کردن کار عجله نکن! از امروز در یکی از خانه‌های بالای شهر کلفتی می‌کنم. دوست ندارم دیر به خانه بیایی و با ناراحتی به رختخواب بروی." بغض کرد. نمی‌دانست چه بگوید. فقط زیر لب گفت: دوستت دارم مادر!

داستان کوتاه اموزنده

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 104
  • بازدید سال : 272
  • بازدید کلی : 10791
  • کدهای اختصاصی