loading...

کریمی مشاور بیمه

Content extracted from http://bime519330.blog.ir/rss/?1739492401

بازدید : 275
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 20:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کریمی مشاور بیمه

روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری می‌شوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ می‌شود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر می‌پرسد، این چیست؟ پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده می‌گوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام و نمی‌دانم. در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را می‌بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد و دیوار براق از هم جدا شد و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد، پدر و پسر هر دو چشمشان به شماره‌هایی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت. هر دو خیلی‌ متعجب تماشا می‌کردند که ناگهان، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف، با طنازی از آن اطاقک خارج شد. پدر در حالی که نمی‌توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت: پسرم، زود برو مادرت را بیار اینجا !!

داستان کوتاه اموزنده

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 10
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 11
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 278
  • بازدید کلی : 10797
  • کدهای اختصاصی