loading...

کریمی مشاور بیمه

ابوالقاسم کریمی:مشاور شرکت بزرگ پارسیان

بازدید : 311
چهارشنبه 6 اسفند 1398 زمان : 16:20

یه روز مسؤول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می‌زدند. یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می‌کنن و روی اون رو مالش میدن و غول چراغ ظاهر می‌شه. غول میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می‌کنم… منشی می‌پره جلو و میگه: اول من ، اول من!… من می‌خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی‌از دنیا نداشته باشم … پوووف! منشی ناپدید می‌شه… بعد مسؤول فروش می‌پره جلو و میگه: « حالا من ، حالا من! … من می‌خوام توی‌هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی خنک داشته باشم و تمام عمرم حال کنم »… پوووف! مسؤول فروش هم ناپدید می‌شه… بعد غول به مدیر میگه: حالا نوبت توئه… مدیر میگه: من می‌خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!

داستان کوتاه دیدن خدا
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 20
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 9
  • باردید دیروز : 23
  • بازدید کننده دیروز : 24
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 39
  • بازدید سال : 1380
  • بازدید کلی : 8046
  • کدهای اختصاصی